قطب جنوب به یکی از دو نقطهای گفته میشود که خط واصل آن بر حول محور زمین منطبق است.به نقطهای که در شمال زمین قرار دارد قطب شمال و دیگری که در جنوبگان قرار دارد قطب جنوب است که البته خود چهار نقطه است.قطب ججنوب جغرافیایی، قطب جنوب مغناطیسی، قطب جنوب ژئومغناطیسی و قطب جنوب دسترسناپذیر
خداشناسی در اشعار سعدی، اقبال، بهار و سهراب سپهری
خبرگزاری فارس: عرفانی که در شعر سهراب سپهری دیده می شود، ملموس تر از عرفانی است که در شعر بقیه شعراست.
«سعدی شیرازی» که به خودی خود کلامش از شیرینی و حلاوت خاصی برخوردار است و به قول خودش «قیامت می کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن» وقتی از خداوند تبارک و تعالی سخن می گوید و جلوه های خداوندی را در کلامش به تصویر می کشد، شیرینی سخنش مضاعف شده و در عذوبت کلام، او را نظیری و رقیبی نیست. سعدی معتقد است همه موجودات، خدا را تسبیح می کنند و یاد و نامش را از خاطر نمی برند.«هر گل و برگی که هست یاد خدا می کند/ بلبل و قمری چه خواند یاد خداوندگار»
سپس با این کلام انسان را نکوهش می کند که «چون بنده خدای خویش خواند/ باید که به جز خدا نداند». در نظر سعدی مردان خدا چون در سایه لطف خداوندی به سر می برند و در طریقت جز حضرت حق جل و اعلی را تمنا نمی کنند و پیوسته از منبع نور الهی وجودشان مستفیض می شود و تاریکی برای آنان معنا و مفهومی ندارد؛ زیرا اینان منور به نور الهی می باشند.
«شب مردان خدا روز جهان افروز است/ روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست»
خود سعدی گویا در سایه لطف الهی به سر می برده، چون گفته است «سعدی مگر به سایه لطف خدا رود» شیخ اجل عقیده دارد که مردان خدا چون در مملکت حضرت خداوندی طی طریق می نمایند، از غربت هراسی ندارند؛ چرا که پیوسته در خانه یار احساس دلتنگی به عاشق حقیقی دست نمی دهد.
«مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست/ چندان که می رود همه ملک خدای اوست»
سعدی در بیتی دیگر پرده از راز سر به مهری برمی دارد که در سایه سار آن بیت بالا قابل فهم تر می شود؛ زیرا عقیده دارد انسان خداشناس در هر پدیده ای خدا را به نظاره می نشیند؛ یعنی به قولی «یار بی پرده از در و دیوار/ در تجلی است یا اولی الابصار» و چنین نغز و شیرین می سراید:
«رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند/ بنگر که تا چه حد است طیران آدمیت»
چطور چنین چیزی ممکن است؟! وی در بیتی دیگر این سؤال ما را این گونه پاسخ می دهد: «برگ درختان سبز پیش خداوند هوش/ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار».
آری در منظر سعدی می توان از همه پدیده های هستی درس خداشناسی گرفت، توحید را خواند و در معرفت خداوندی بیش از پیش کوشید، ولی در گلستان همیشه خوشش، ندای «ما عرفناک حق معرفتک و ماعبدناک حق عبادتک» را سرمی دهد.
«علامه محمد اقبال لاهوری»، شاعر متفکر و استاد پاکستانی که بزرگترین گوینده پارسی در قرن اخیر در شبه قاره هند است؛ در آثارش نشانه های ایمان و جلوه های زیبایی از دین و عواطف عرفانی خودنمایی می کند. اقبال عقیده دارد کسی که خدا را داشته باشد، دیگر از غمهای زمانه آزاد و از خیالهای واهی رهاست «گر خدا داری ز غم آزاد شو/ از خیال بیش و کم آزاد شو»؛ یعنی دیگر غم بیش و کم برای کسی که خداشناس باشد، نمی ماند در منظر وی «مرد مؤمن با خدا دارد نیاز» و «جز خدا کس خالق تقدیر نیست/ چاره تقدیر از تدبیر نیست» سپس آنانی را که در مقام انکار خداوندی برمی آیند و در این امر به ظاهر می کوشند مورد نکوهش قرار می دهد و می سراید: «تو می گویی که من هستم خدا نیست/ جهان آب و گل را انتها نیست» و آن گاه چنین اتمام حجت می کند که نور خداوندی خاموش شدنی نیست: «تا خدا أن یطفئوا فرموده است/ از فسردن این چراغ آسوده است»علامه اقبال که شعرش در عرصه خداشناسی، سوزی دیگر و شوری دگر دارد، می گوید: «شعر را سوز از کجا آید بگوی/ از خودی یا از خدا آید بگوی» وی عقیده دارد، «خدا اندر قیاس ما نگنجد/ شناس آن را که گوید ما عرفناک» چرا چنین امری را مطرح می کند؟ چون می بیند کسی در مقام خودشناسی برنیامده، تا خداشناس شود. «به آدمی نرسیدی خدا چه می جویی/ ز خود گریخته ای آشنا چه می جویی»؛ زیرا «زآب و گل خدا خوش پیکری ساخت/ جهانی از ارم زیباتری ساخت».
«ملک الشعرای بهار» که به حق در قرن اخیر همگان به بزرگی مرتبه اش در شعر و سخندانی، معترفند، در خداشناسی و خدامحوری کلامش از بیانی زیبا و از رنگی ویژه برخوردار است.
وی عقیده دارد «خدا باشد به نزد اهل بینش/ نگهدار نظام آفرینش» سپس می سراید که در دلهای خسته و شکسته تنها چیزی که مرهم و تسلی این قلوب به شمار می رود، خداوند است و بس «خدا مرهم نه دلهای خسته است/ تسلی بخش دلهای شکسته است».
در منظر ملک الشعرای بهار، خداوند حاضر و ناظر بر اعمال ماست و در هر جایی ما را می نگرد پس «از خدا غافل مشو یک لحظه در هر کار کرد» و آن گاه می گوید: «چون تو باشی با خدا هر جا خدایت یاور است».
پس از هیچ کس چنین انسانی هراسی ندارد؛ زیرا مستظهر به الطاف خداوندی است.آری خدا در نظر استاد بهار «شاهدی است هر جایی» که بندگان مؤمنش، را یار و عبادش را یاور است. حال که چنین عقیده ای درباره خداوند تبارک و تعالی دارد، خودش در هنگام برخورد با مشکلات و در مواجه با امور سخت تنها دل خوش به ذات اقدس حق دارد و این گونه شیرین خود را موعظه می نماید:
«ای بهار از دگران کارگشایی مطلب/ که خدا کارگشای دل کارآگه ماست»
«سهراب سپهری» که زبان شعریش آرام و پرطراوت است وقتی از خدا و خداشناسی سخن می گوید دلهای آگاه را به وجد و شور و حال می آورد و در جستجو، همگان را برمی انگیزاند تا مانند او «چشمها را بشویند و همانندش جور دیگر ببینند». عرفانی که در شعر سهراب سپهری دیده می شود، ملموس تر از عرفانی است که در شعر بقیه شعراست؛ مثلاً وقتی می سراید: «من نمازم را وقتی می خوانم/ که اذانش را باد گفته باشد/ سرگلدسته سرو/ من نمازم را پی تکبیرة الاحرام علف می خوانم/ پی قد قامت موج» در این سخنان بسیار ملموس و واضح و بهتر از دیگران می خواهد به ما بگوید که نه تنها پرندگان و دیگر موجودات خدای را تسبیح می کنند، بلکه خود طبیعت را در حال قیام دیده و سهراب هم همراه با طبیعت و همه موجودات به عبادت برخاسته است. سهراب که درصدد است دلها را با عشق خداوندی گره بزند «من گره خواهم زد/ دلها را با عشق» در هر کجا به سر ببرد برایش فرقی ندارد؛ زیرا آسمان خداوندی هم بر سرش سایه انداخته «هر کجا هستم باشم آسمان مال من است».
وی می گوید: «من به میهمانی دنیا رفتم/ من به دشت اندوه/ من به باغ عرفان/ من به ایوان چراغانی دانش رفتم» می خواهیم ما هم به باغ عرفان وی سری بزنیم و دسته ای گل بچینیم. گل خداشناسی او بویی دیگر دارد و نفحه ای جان بخش. وی خدا را نزدیک می داند به هر موجود و هر جانداری «و خدایی که در این نزدیکی است» و وقتی به خدا خویش را نزدیک می دانسته، رستگاری را به وضوح می دیده است؛ «رستگاری نزدیک/ لای گلهای حیاط».
در دل سهراب نوری بوده که به مدد این نور راه را می یافته و طی طریق می نموده است و گام در مسیر حق برمی داشته «در دل من چیزی است/ مثل یک بیشه نور» و آن گاه می سراید «رفتم از پله مذهب بالا» و در جایی هم این گونه شیرین از قدرت روحی خویش پرده برمی دارد «می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم/ راه می بینم در ظلمت/ من پر از فانوسم/ من پر از نورم».
راستی این نور او از کجاست؟ آیا غیر از این است که از منبع نور ازلی و ابدی نور می گرفته؛ زیرا گفته است «من از مصاحبت آفتاب می آیم... آری او در مسیر حق، حق را می جسته و می گفته است «کجاست سمت هدایت» و آن گاه که حق را درک کرده این گونه ندای «ما عرفناک» سر می دهد «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ/ کار ما شاید این است/ که در افسون گل سرخ/ شناور باشیم.»
نویسنده: م. رجبی
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا تا به حال به ارزش واقعی خود فکر کرده اید؟ چه اندازه به خود احترام می گذارید؟ در مواجهه با مشکلا ت چگونه بر خورد می کنید؟
با قدرت و قوت رفتار می کنید یا ضعف و انفعال؟
اصولا با شکست چگونه روبرو می شوید؟ خود را مقصر می دانید و به سرزنش و ملا مت خود می پردازید، یا شکست را به عنوان واقعیتی از زندگی می پذیرید؟ در مقایسه خود با دیگران چه حالتی به شما دست می دهد؟
خانواده، مدرسه، دوستان چه تصوری از شما دارند؟ شما را فردی موفق می دانند یا سست و بی اراده؟
حتما می پرسید طرح این سوال ها، بیانگر چه مو ضوعی است؟بله، درست حدس زدید، اعتماد به نفس مساله ای است که هر روز با آن مواجهیم و فردی که اعتماد به نفس دارد، خود را شایسته می داند و شایستگی، ویژگی عام شخصیت اوست، این نگرش مقطعی و زود گذر نیست.
احساس خود باوری، توانایی و دریافت واقع بینانه از خویش، جزو امتیازات شخص محسوب می گردد، و از حالت ناامیدی و یاس وهمچنین داشتن تصور نادرستی از قابلیت ها جلوگیری می کند، وی هرگز مدعی نیست که تمام قابلیت های بالفعل را داراست، بلکه راه وصول را برای خود هموار و باز می بیند.
کسی که به خودش احترام بگذارد و نفس خویش را گرامی شمارد و خود را با تمام نقص ها و ضعف ها به حساب آورد، به خود اعتماد داشته، گرفتار خود پنداره منفی نمی گردد و هیچ گاه زندانی خیالا ت نمی شود، اما شخصی که تصور نادرستی از خویش دارد و گرفتار پندارهای خیالی است، به گونه ای که در تحصیل، روابط اجتماعی، سیاسی، خانوادگی، اقتصادی و ... خود را بسیار مقبول و شایسته معرفی می کند و به دنبال شخصیتی کاذب و دروغین است، چون زمینه و توان رسیدن به این آرزوهای مطلوب برایش فراهم نیست، همواره یاس و ناامیدی را تجربه می کند و دچار افسردگی می شود.
عاقبت افرادی که چنین تصوری از خود دارند، جز انزوا و محدود نمودن خویش، برای پوشش وضعیت دروغین یا فعالیت های ریاکارانه چه می تواند باشد؟
به تعبیر یکی از روان شناسان مشهور: «خود پنداره کاذب، همانند گنجی است که در وسط آن دینامیت کار گذاشته شده است و ما یه تخریب و ویرانی خواهد شد.»
فرد متکی به نفس، چون شناخت درستی از خود دارد و نقاط ضعف و قوت خود را می داند، برای رفع نقص ها تلا ش بیشتری می کند و هرگز احساس کوچکی و حقارت نخواهد کرد.
در قرآن کریم و روایات اهل بیت تاکید زیادی بر احترام به خویشتن و عزیز شمردن آن شده است، تاجایی که عزت نفس، مایه کرامت و بزرگی بر شمرده شده و خود کم بینی، مایه هلا کت و سقوط انسان معرفی شده است.
پس از توضیح اجمالی پیرامون اعتماد به نفس، به بررسی راه های نیل به آن می پردازیم و ویژگی هایی را که اعتماد به نفس به ارمغان می آورد برمی شماریم:
استقلا ل عمل: افراد برخوردار از اعتماد به نفس، در اعمال خویش مستقل عمل می کنند و از هرگونه وابستگی به دیگران دوری می جویند، آن ها در انجام اعمال فردی و اجتماعی به توانایی های خویش تکیه می کنند و با توجه به استعدادهای خود، وارد میدان عمل می گردند، این بدان معنا نیست که فرد از مشارکت و مشاوره با دیگران سرباز می زند، بلکه در کنار هم فکری و
مشارکت، استقلا ل خوش را حفظ کرده و زیر چتر دیگران زندگی نمی کند.
مسوولیت پذیری: فرد دارای اعتماد به نفس، مسوولیت خود را با اطمینان کامل می پذیرد و از هرگونه ضعف و سستی دوری می جوید، او همچنان که سعی در ارائه نقش مثبتی دارد، تکالیف فردی، خانوادگی و اجتماعی خود را به نحو مطلوب انجام می دهد.
پیشرفت گرا: انسان مثبت گرا و دارای اعتماد به نفس، درصدد پیشرفت و افزایش قابلیت ها و توانایی های خویش است و برای رسیدن به جایگاه برتر، تلا ش و کوشش می کند.
جدیت و سخت کوشی: این امتیاز سبب ایجاد روحیه تلا ش پیگیری و مقاومت در انسان می شود و فرد را از بی ارادگی و سست عنصری نجات می دهد.
پذیرش ناکامی ها: آگاهی از محدودیت ها و واقعیت های موجود می تواند تصویری واقع بینانه به انسان ارائه کند، اگرچه با شناخت توانایی ها می توان در کسب موفقیت روزافزون گام برداشت، اما قبول شکست و ناکامی به عنوان یک واقعیت در زندگی به کسب تجربه برای نیل به پیروزی کمک می کند.
موثر بودن: توانایی تاثیرگذاری بر دیگران، معجزه اعتماد به نفس است.
فرد دارای اعتماد به نفس، چون برای خود حرمت و عزت قائل است، از قله توانای های خویش بالا رفته و با بروز استعدادهای عالی، دیگران را تحت تاثیر و زیر نفوذ خویش قرار می دهد.